8/24/2012

پول که بلای عجیبی است . جایی که میرود عجیب تر

مهم نیست که صبح چه ساعتی از در خانه بیرون بروم . هر قدر سحرخیز باشم باز هم می بینم که آن زن میانسال درشت هیکل با دو مرد دیگر نشسته اند توی آلاچیقِ بار سبزرنگ کنج خیابان و دارند آبجو می خورند و دود سیگارشان روی سر گلهای میخک توی گلدانها نشسته. تازگیها دیگر نمی توانم زیر لب غر نزنم . آیا حق ندارم ؟ از جانب فقط خودم حرف بزنم . و من نصف حقوقم می رود برای مالیات. و می بینم که یکی از جاهایی که این مالیات می رود، می تواند خرج این آبجوهای ساعت هفت صبح بشود برای آنهایی که کار نمی کنند و از دولت پول می گیرند. حالا به هر دلیل. بیماری باشد قبول. اما خب این توی کَتم نمی رود که یک آدم با آن جثه آنقدر بیمار باشد که نتواند کار کند ولی آنقدر هم سالم باشد که بتواند از صبح سحر بنوشد و بکشد و بخندد هر هر هر

در خارج اول که بودم ، یک کار دانشجویی خیلی مختصری داشتم که می شد گوشه ای از گذرانم را بگیرد. چند ساعت توی یکی از آزمایشگاههای دانشگاهم. از همان حقوق اندک هم نصفش را بر می داشتند. برای کشوری که خوشبخت است چون نفت و گاز ندارد و خمس مبلغ مذهبی نمی دهد و توی یک منطقه کوفتی لوجستیک قرار نگرفته که همه جهان بخواهندش و سرش جنگ کنند، مالیات تضمین بسیار محکمی برای یک استقرار یک اجتماع به سامان است. کشوری که سرمایه داری نبود، کارگری هم نبود، همه چیز به درستی تقسیم شده بود ولی زورگویی دیکتاتوری کشورهای کمونیست و سرمایه دار سالاری مزخرف آمریکا را نداشت. این به جای خود. در نگاه از بالا به پایین عالی بود. اما وقتی می آمدی پایین پایین؛ می دیدی که من یک دانشجوی گردن لاغر مهاجر بودم و می دیدم که اگر درآمدم را با چنان مالیاتی نصف نکنم ، دقیقا مستقل می شوم و لزومی ندارد از ایران به لطایف الحیل پول بفرستند برایم آن هم وقتی همه بانکها با ما قهر بودند و صرافیهای دندان طلای مفت خور پول می چاپیدند کیلو کیلو که دو زار دو زار برای ما تبدیلش کنند. اما کسی کاری به این حرفها که نداشت. بله . دولت ما مقتدرانه باقی دولتها را به اسلام راستین دعوت می کرد و توی دهان همه مشت می کوبید و دنیا هم دهان ما بچه دانشجوهای ایرانی را سرویس می کرد در عوض و ما پولهایمان را می شمردیم که کم نیاید برای آخر ماه و برای وسط ماه و برای سر ماه. حالا بماند که من جزء خوش به حال هایش بودم که آنقدری توی دست و بالم بود که هزینه سفر بشود یا پیرهن گلدار یا پوتین . گاهی
در خارج دوم دیگر دانشجو نیستم و گویا که کارم رسمی است و عنوان دارد و میز دارد . اما در این مقطع تا حتی یک سه چهار سال ناقابل من صد در صد کار می کنم و حقوقم پنجاه تا هفتاد درصد است و تازه نصف همین هم می رود برای مالیات . ظلم به جمع عدل است ؟ این را هم که نمی شود بگویم حتی چون پرداخت و دریافت مالیات را ظلم نمی دانند اینجا. با نگاه از بالا به مساحت کلان

یک رفیق خوبی دارم در خارج اول که با هم می رفتیم خرید و کافه و کلاس . از پیرزنها متنفر بود یک جورهایی . یک سری بوتیک بود که هر بار میخواستم بروم داخلشان دستم را می کشید که نه، اینجا مخصوص پیرزن پولدارهاست . خب مشتری ها همه مو سپید بودند قدرتی خدا. و اجناس داخل ویترین از کلاه هایی که نصف اجاره خانه ام قیمتشان بود تا کیف هایی که خرج سه ماه من . افراد مسن مشتری این مغازه ها، کارمندان سابق دولت بودند. که امروز ما از قر و فر و چیتانشان مراقبت می کردیم. با مالیات. جوانها نمی توانستند از آن فروشگاهها خرید کنند واقعا. و بله نوبتی است البته . چون روزی این جوانها هم پیر می شوند. ولی رشد جمعیت در این بخش از جهان هرمی است. و جمعیت بسیار زیاد و گرسنه ای که ظرف پنجاه سال دیگر به وجود می آیند در مناطقی سکونت خواهند داشت که اقتصادشان صرفا بر پایه همان جمعیت می چرخد. و البته تر که گزینه مهاجرت هست همیشه . اما این جمعیت بر اساس پیش بینی های آماری، متخصص و صاحب تولید نیستند. پس نمی توانند از کهنسالی من و دوستم همان مراقبتی را کنند که ما داریم از نسل قبل از خودمان می کنیم. با همین مالیات. اینجا البته من پیرزنها را دوست دارم از قضا. و مثل دوستم خصمانه به بوی عطرشان یا گردنبد مرواریدشان نگاه نمی کنم. ترجیحم اما این بود که مالیاتی که میدهم خرج نگهداریشان بشود و خرج درمان و حتی سفر و یک خانه راحت. اما این مقدار تجملی که دولت برایشان به هزینه نسل من فراهم می کند ؛ خب کمی زیاد است
کسی که از من نمی پرسد، اما اگر می پرسید می گفتم که من حاضر بودم این مقدار از مالیات برود برای خرج ساختن راه و نوسازی و نگهداری از سالمند و کودک و آموزش . حتی خرج آن دخترک سیزده چهارده ساله مدرسه ای که واقعا نمی دانم توی مغزش چه ماده ای وجود دارد که هر قدر هم دولتش و مدرسه اش و آموزش و پرورشش دارند هزینه می کنند و یادش میدهند از کنترل حاملگی و بهداشت شخصی و بهداشت رابطه جنسی، باز هم با چشم گریان و شکم برآمده لازم دارد که کسی از خودش مراقبت کند. پولی که از حسابم برداشته می شود با رضایت قلبی من همراه است که خرج نگهداری کودک ناخواسته بشود یا خرج نگهداری خود این مادر هنوز کودک که به جرات می گویم بسیار خنگ است که مشخصا به باد داده همه آموزشها و پرورشها و کارگاه های مهارتی را
اما اینکه پول مالیات میرود و خرج نوزدهمین پییرسینگ آقای قلچماقی می شود که بازویش دو برابر کله من است و از دولت بیمه بیکاری می گیرد در سال پنجم بی کاری اش، اینکه اینقدر زیاد می آید که خرج سومین ست طلای سفید سالخورده ترین همسایه ام می شود که الان چهل سال است بازنشسته شده در حالیکه نوه جوانش کف کتانی اش را پاره می کند که بشود کفش تابستانی، و دردناکتر اینکه خرج آبجو و سیگار ساعت هفت صبح یک سری دایم الخمر می شود که بنا به ظواهر تا بیست سال دیگر می توانند کار یدی کنند حتی ؛ هضم این برای من یکی که خیلی سنگین است . به شدت روی دلم مانده

1 comment:

Anonymous said...

پس حالا اون سیستم سرمایه داری مزخرف آمریکا اونقدرها هم مزحرف نیست:)