12/07/2012

کیلومترها راه، قبل از اینکه بخوابم

با خیلی ایسم ها و مذهبها و آدمها و عملکردها و عملنکرد ها هم مخالفم. در حد خیلی زیادی مخالفم.  و با خیلی ابژه ها. و با خیلی سوژه ها...
مخالفم و بدم و دشمنم با مجله خانواده سبز، با عکس بچه های آرایش کرده که می نشانند کنار هم و وادارشان می کنند هم را ببوسند و کارت پستال ولنتاین درست می کنند، با رادیو تلویزیون دولتی، با تبلیغ هر کالایی که از بدن زن برای فروش بیشتر استفاده میکند، با هر زنی که فکر می کند استفاده از عکس برهنه اش یعنی آزادی و برابری با مرد، با هر مردی که فکر می کند زنها خیلی وقت است که به همه حقوقشان رسیده اند، با مدلینگ و کثافت کاریهای پشتش، با فرهنگ افزایش سایز سینه و بزرگ کردن آلت تناسلی، با اسلام راستین چند همسری که  با وقاحت از عدالت دم می زند، با فرهنگ پاریس هیلتونی، با استریپ کلاب، با ضریحی که تویش پول می ریزند، با تولید مثل صرف  بدون هیچ دانشی برای قبول مسئولیت آدمهای کوچکی که به این کره مزخرف اضافه می شوند هر سال و هیچ فکری برای بازی و رشد و شاد بودنشان نشده، با پست مدرنیزم که معلوم نیست حرف حسابش چیست، با سنت که معلوم است حرف حسابش هم مزخرف است، با هر مغز خری که معتقد است تن فروشی مرد یا زن هم یک شغل خوب و شریف و رسمی است و اصلا کاری به فاجعه های پس و پشتش ندارد، با باغ وحش، با دارالتادیب و زندان کودکان، با موزه هایی که مجانی نیستند، با انگشت نگاری سر مرزها، با خاکی که زیرش ثروت خوابیده و رویش بختک فقر،  بامدرسه های خاکستری و بخاری های گردسوز که هر سال در هر زمستان داغ می گذارند بر این دل سوخته، با سخنرانی رهبرهایی که گه زنده اند به هر چه ملت و مملکت و گذشته و حال؛ با آینده ای که زقم زده اند و یک ساعتش حتی معلوم نیست، با فاشیزم، با پوچ گرایی، با معنا گرایی افراطی، با مفهوم مرز، با "پرچم یعنی غرور"، با "نوادگان کوروش کبیر"، با جهان سوم، با هر ایرانی که هر جا می رود از ایران آریایی و گل و بلبل حرف می زند انگار نه انگار، با هر غیر ایرانی که جغرافی را در حد کلاس سوم ابتدایی نمی داند و فکر می کند  ایران همان عراق است و عراق هند است و همگی عربند، با هر که به قصد زخم می زند، با هر که با صبوری زخم می خورد و می ماند، با طرز فکر " با دهان تشنه مردن بر لب دریا خوش است" . با بیماری خودآزاری در عشق ، با سادیسم آزردن معشوق، با گدایی کردن مبلیغین مذهب  و نوید خرید بهشت، با پدرسوختگی کسی که برای اولین بار "نذر کردن" را باب کرد، با هیزی، با طمع ، با ناله و شکایت مدام، با زار زدن بی مورد، با آدمهایی که آنقدر خودشان را مهم فرض می کنند که به نظرشان زندگی خصوصیشان محلی از اعراب بقیه دارد و همه می خواهند سر از کارشان در بیاورند، با آدمهایی که زندگی خودشان فرع است و زندگی باقی اصل و دماغشان توی هر آخوری هست، با هر که سوال بی جا می پرسد، با هر که فضول است ، با هر که دو رو است، با " وای عزیزم، چقدر قشنگ و نازی" های چاخان، با خرافات، با جن و جادوی بسم الله، با هر چه مغز جوان که هیچ فرق با پدربزرگ و مادربزرگش نکرده، با هر که شعوررفاقت و اخلاق دشمنی ندارد، با هر که نمی خواهد که با شعور شود، .... فهرستم کیلومترهاست ...تا کیلومترها مخالفم با هر چه کاری نمی توانم جز مخالفت در برابرشان کنم و لابد بر اساس دیالوگهای متداولمان، باید که "بخابم"

1 comment:

Anonymous said...

چقد مث منی این روزا ... پر از خشم و مخالفت .... :(