10/10/2013

با شعور باشیم.بی شعوری یکی گاهی دیوار بازدارنده دیگری است.

فلکیس مرا به باقی دوستهایش معرفی می کرد. داشتیم از میدان گاوبازها برمیگشتیم و کاملیا توضیح می داد چگونه وحشیگیری می تواند به فرهنگ و سنت و سمبل تبدیل بشود و پیروانی بسازد مقتدر و پاسدار در طول قرنها. هر کی حرفی زد. من هم. که یکیشان پرسید اهل کجا هستم. گفتم حدس بزند. گفت به چهره می توانی مال همیجا باشی. چشمم را ببندم شاید آمریکا؟ 
گفتم چرا؟؟ گفت نمیدانم. از روی لهجه فقط حدس زدم
یادم افتاد که سالهایی که گیر روح و روان یک رابطه بیمار بودم جرات نداشتم یک کلمه به زبانی غیر از فارسی حرف بزنم. بار اولی که برای امتحان تافل آماده می شدم خواسته بودم که بگویم وضعم خوب است در لغت. چند تا جمله گفته بودم که یکهو با نیشخندی جواب داده بود" لهجه رو برم. انگلیسی رو به ترکی بلدی بگی که "... خجالت کشیده بودم. خیلی... و همان اعتماد لاغر خودم داشتم در دم مرد. بعدها هر تلاشی برای به حرف درآوردن من می کرد، من مقاومت می کردم. انگار که غول بود...پوه
سال بعدش ترم چهارم فرانسه بودم. معلم فرانسه می گفت حیف که دارم زیست می خوانم وگرنه مرا توصیه می کرد بروم یک شاخه از زبان شناسی یا ترجمه یا هر چه مربوط به فراگیری و آموزش زبان است. وضعم خوب بود توی کلاس. میخواستم در خفا زبان دیگری یاد بگیرم که اگر هم با لهجه ترکی یا گیلکی انگلیسی حرف بزنم، به خاطر زبان سومم لااقل تحسینم کند. وقتی شده بود که می توانستم قد یک پاراگراف حرف بگویم. همان وقت که فهمیده بود کتابم را گرفته بود توی دستش و پوزخند زده بود که "من جات بودم می رفتم زبان انگلیسمو میخوندم وقتمو تلف نمی کردم" کتاب را انداخته بود به کناری...زبان را ول کردم. وقت رفتن بود.
گذشت.
هر بار که تشویق می شوم، هر بار که آفرین می گیرم، هر بار و بسیار بار که به آلمانی غلط می گویم یا می نویسم ولی غیرمستقیم و در نقش جواب جمله ام تصحیح می شوم، هر بار که می شنوم آفرین، عالی بود، بهتر هم می شود... فکر می کنم درد بی درمان است گیر بی شعور افتادن. گیر ترسو افتادن. گیر ترس یکی از پیشرفت و بهتر شدن دیگری افتادن. کلا گیر افتادن و باز ماندن درد بزرگی است. هر که از چنین دامی گسست، رست...




1 comment:

عتیق said...

گاهی فقط بازدارنده است اما گاهی هم آوار می شود روی زندگی یکی دیگر