1/17/2014

*تهران شادترین روزهای خود را پس از آن همه روزهای خونین که چهره‌ها از غم پوشیده شده بود، گذراند.

این عکس را دیدم از آخرین شاه مخلوع ایران. دم هواپیما, گاه رفتن. مال وقتی است که دخترکان و پسرکان , مردان و زنان زیادی از کف خیابان ها و کوچه ها و زندانها  دیگر برنخاسته اند.  
اینجا توی عکس اما چشم هایش بغضی دارد که بیشتر توی چشم آدمهائی دیده بودم که زندگی بسیار پررنجی داشته اند. توی چشم آدمهای خیلی مهربان. یا خیلی عاطفی . یا خیلی زخم خورده...
خب دیکتاتورها هم بلاخره یک جائی بغض میکنند, یک جائی دلشان میشکند. شاید اصلا یک جای دوری  کسی دلشان را شکسته جوری که دیکتاتور بشوند. که اصلا قادر بشوند تا  فرمان قتل و کشتار و حبس و تبعید بدهند.شاید یک داستان سختی بهشان رفته جوری که از یاد برده اند  آدمی چقدر مقابل دیدن تصاویر کارهای خودش  آسیب پذیر است.
 همه خیلی زورگو ها, همه سرد ها و سنگی ها, به نظرم اصلا همه آدمهای روی سکو درست مثل باقی که ایستاده و نشسته در آن پائین ها , یک جاهائی به تلخی گریسته اند. یک جاهایی خسته شده اند از زورگو بودن. یک جاهائی که دیگر خیلی دیر بوده برای همه چیز, از پوست خودشان خواسته اند بزنند بیرون. از نقش آدم بد توانای دستور دهنده نابود کننده تصمیم گیرنده مقهور کننده, خسته شده اند. شاید همان لحظه هایی که هیتلر شعر می سرود یا شاه ایران بغض  میکرد یا رهبر پیشین انقلاب ایران سجده های طولانی میرفت. همان وقتی که دیگر جسد ها داشت تجزیه میشد و خون زخمهای شکنجه دلمه میبست و خشم ریشه دوانده بود آن پائین ها. همان لحظه ها که اگر مجال میافتند و کش می آمدند و به ساعت و روز و ماه تبدیل میشدند,   یادشان نمیرفت که آدم واقعا کوچک تر و آسیب پذیرتر از آن است که بخواهد خیلی به دیگران بد کند.


*http://www.zamaaneh.com/revolution/2009/01/post_205.html

1 comment:

تريبون آزاد said...

آدمی چقدر مقابل دیدن تصاویر کارهای خودش آسیب پذیر است