3/09/2015

Carved the walls of Grand Canyon .... With the colors of the risin' sun *

حالا بد است یا خوب است، نمی دانم واقعا. فقط یک چیزی برای همیشه در تو تغییر می کند وقتی فرض کنیم در ِ عشق ناگشوده ای باشد و یکی هم لابد اسم شب را بداند و بیاید به هوای ماوای داخل که سخت بکر و پررنگ و روشن است. بعدش هم به چرک ترین و پست ترین شکل ممکن از راه آمده عقبگرد کند . اینجور زمان می گذرد و تو هم که همیشه گفته ام بالاخره یک جوری زنده می مانی پس به خوبی و کفایت بازیافت می شوی اما خیلی خیلی بعدتر است که می فهمی یک تکه بزرگی از تو کم شده و جایش را حجم دیگری از جنسی دیگر پر کرده.  آنچه رفته؛ اسمش حالا خوش بینی است، سادگی است، پاکبازی است...، هر چه... اسم مهم نیست. کنده شدن و جایگزین شدنش چرا، مهم است.
بعد در چنین حالتی وقتی در وسط یک روز شلوغ شلوغ، توی یک جای شلوغ شلوغ نشسته ای و تلفنت زنگ میخورد و مصرانه بالا و پایین می پرد بارها، که وامی دارت از وسط آن همه هیاهو بدانی که طرف فرض کن از روی نورث ریم هم که بگذرد یاد تو می افتد در هشتم مارس، یا از ورودی لاس وگاس هم که می گذرد، همچنان احوالپرس تو و روز تو و ساعت توست، ... می دانی و چه خوب . اما علیرغم همه اینها، همه آن همه کنده شدنها و جایگزین شدن ها،  واداشته اند تو را که هنوز و لابد تا ابد  یک چمدان بسته محکمی گوشه ذهنت داشته باشی. به قدر کفایت کوچک ولی کامل، برای هر ترک نامحتمل که در نظر تو دیگر نه در سطح روابط آسمانی که در متر و معیار انسان و پس بسیار هم محتمل است. تویی و همه خوبی ها و بدی های روزمره زندگی و همچنان حضور چمدانی بسته و کوچک در یک گوشه سایه گیر خاطرت  که دوباره غافلگیر و مبهوت رفتن هیچ آدمی از این عالم نشوی. آنچه در تو فروریخته و جایش در تو فراز آمده، دایما چون انگشتی مصمم ضربه زننده بر استخوانی دردناک یادت می آورد که به این دنیا و آدمها و همچنان که به خود تو، هیچ اعتباری، هیچ اعتباری، هیچ اعتباری نیست. گرچه که هر کدامتان را حسابی است که لابد توی کتاب دیگری ثبت است، اما هیچ اعتباری...


* Grand Canyon Song- Steve Goodman

No comments: