9/12/2015

*In Time


فکر می کنم "زمان"  نخستین، واپسین، بلندترین و همزمان کوتاه ترین و لاجرم مهمترین داشته من است. وقتی با پیشبینی عمری طبیعی، ببینی که تا نیمه های راه را؛ خوب و بد آمده ای، دیگر تنها  تن به حضور آدمهایی می دهی که برایت زمان داشته باشند یا که حتی زمانی را از دل آنچه هست بیرون بکشند، بزایند، بیافرینند. من دوران "وقت نداشتم" ها و " باشد بعدا" ها و "کار پیش آمد" ها را گذرانده ام. دوران منتظر نگه داشته شدنهای تا زمان نامعلوم دم در. به قدر کافی و بیش از آن، پشت در اتاق انتظار آدمها و چشم به راه و منتظر مانده در صدای بوق ممتد تلفنهای حقیرشان و جواب نامه هایی که دیده می شد و ابتر می ماند.
دیری است که دیدن تلاش کسی در ایجاد زمان برای من و پاسخ قدرشناسانه ام به چنین فعلی، اهم کنشها و واکنشهای روزگار مرا جلو می برد. 
کسی که از روز تعطیل خود وقت جور کند برای کمکی به من، کسی که دمی دل از بزمی بکند برای خبر گرفتن از حال من، کسی که اول وقتش از آخرین زمان من بیرون نزند، کسی که همیشه خدا خودش پرکننده همه فضاها و ساعتها نباشد تا اگر چیزی زیاد آمد چون غذای نیم خورده برای باقی کنار بماند، ... این جور آدمها، چنین آدمی، همانی است که من ثانیه های عمرم را با او نمی شمرم چون سبک و راحت می گذرند.



No comments: