4/24/2016

*Catch the bus by half past three, Otherwise you'll find you're walking home, The forecast is for rain.

یک رفیق مرغوبی دارم از لحاظ طنازی. هر جا که مهارت خاصی نیاز است، یک کار پیچیده اداری در پیش روست، یک  قرارداد بالقوه خطرناکی جلویش است که برایش تصمیم بگیرد، ماموریت راه دور در پیش رو باشد، حتی در موارد معدود خاص که لازم باشد و خط چشم بخواهد بکشد ( اغلب دخترهای اروپایی که دیده ام، به کشیدن خط چشم دقیق و "آن پوینت" به عنوان پروژه نگاه می کنند)، ... خلاصه در چنین موقعیتهایی می گوید: " جهنم. من یک رساله کامل دکترا را باید بنویسم. کسی که در دپارتمان ژنتیک دکتر فلان، پروژه ای تمام کند و جوری زنده بماند که هنوز یک رساله را بتواند بنویسد، از پس فلان کار هم برمی آید".

ما زیاد می خندیم سر این جور حرفهایی که می زند ولی برای من هم راستش همین است. می بینم یک جاهایی را طاقت آورده ام و از آتش یک ماجراهایی زنده بیرون آمده ام؛ که باقی هر چه هست دیگر مرا آنجور نمی تواند که بفرساید. از گزش هجرانیها بگیر تا صعبی کندنها و سفرها و از نو آغازیدن ها... از پوست کندن ها...  وقتی آنها را توانسته ام، باقی را باید که بتوانم. یعنی دارم می توانم! بدون آنکه دیگر بدانم و آگاه باشم که چطور.

*
...
And I know, it won't be easy now
But I'll manage somehow
...

Menswear - I'll manage somehow



No comments: